اولین شب یلدا
شنبه 28 آذر وقتی از خواب بیدار شدی می خواستیم بریم خونه بابایی نعمت، بابا کار داشت گفت به داییا بگم بیان مارو ببرن ولی من هوس کالسکه سواری کردم تو رو پیچوندم لای پتو بعد گذاشتمت توی کالسکه رفتیم خونه بابایی چون همه اونجا بودن نهار رفتیم اونجا، بعد زن دایی منصوره رفت خونه دوستش نذری اش رشته آورد، مامانی مریم هم رفت خونه خاله اونجا اش پختن یه قابلمه آورد، خلاصه شب شام یه عالمه آش داشتیم بعد از شام، میخواستیم بیایم خونه که بابا گفت بمونید همینجا، خودش و دایی بهروز و بهنام رفتن خونمون خوابیدن تا صبح زود با هم برن حلیم نذری بگیرن، قرار بود نهار همه بیان خونمون ولی چون حلیم خورده بودن، گفتن شب میان، مامانی نهار شوید باقالی درست کرده بود ساعت...